• پا تو کفش کسی کردن : در کار دیگری دخالت کردن
• پا در یک کفش کردن : اصرار و پا فشاری کردن
• پارسال دوست ، امسال آشنا : به شوخی به دوست یا آشنایی می گویند که مدتی دراز از او بی خبر بوده اند
• پایت را به اندازه گلیمت دراز کن : زیاده روی نکن
• پایش لب گور است : به خاطر پیری مرگش نزدیک است
• پته اش روی آب افتاد : رسوا شد ، رازش آشکار شد
• پز عالی جیب خالی : با وجود بی بضاعتی خویشتن را چون توانگران می آراید
• پشت پا زدن : با تحقیر ، ترک گفتن
• پشت چشم نازک کردن : ناز کردن
• پشت دستش را داغ کرد : با خود عهد کرد که بار دیگر این کار را نکند
• پشتش باد خورده : پس از مدتی بیکاری ، هنگام شروع به کار ، کاهلی می کند
• پشت و روش معلوم نیست : دو رو و منافق است
• پشم در کلاه نداشتن : در خور بیم و هراس نبودن
• پشه لگدش زده : مریض نیست و از نازک طبعی ، گمان ناتندرستی به خود می برد
• پل خر بگیری : محل امتحان و آزمایش
• پولش از پارو بالا می رود : مال فراوان دارد
• پیراهن عثمان کردن : حقی را وسیله پیشرفت باطلی کردن
• پی نخود سیاه فرستادن : کسی را با ارجاع به کاری ، از سر باز زدن
• حرف ت
• تا تنور گرم است بچسبان : تا اسباب و وسایل هست ، برای رسیدن به مقصود بکوش ، فرصت را غنیمت شمار
• تا گوساله گاو شود ، دل صاحبش آب شود : رسیدن به مقصود ، با سختی و مرارت توأم است
• تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها : بیشتر اوقات مشهورات بر حقیقت مبتنی است
• تب تند زود عرقش می آید : دوستی های بی حد و اندازه ، غالبا به سردی یا دشمنی مبدل می شود
• ترحم بر پلنگ تیز دندان ، ستم کاری بود بر گوسفندان : رحم آوردن بر بدان ، ستم است بر نیکان
• تعارف آمد و نیامد داره : با این که گمان می بردید احسان شما را نمی پذیرد ، بر خلاف پذیرفت
• تعارف شاه عبد العظیمی است : به زبان می گوید اما از دل راضی نیست ( منظور همون تارف اصفهانیه )
• تو را به گور من نمی گذارند : به خاطر گناه من ، تو را عذاب نمی کنند
• توی دعوا حلوا پخش نمی کنند : ستیزه و دعوا غالبا با زد و خورد و سخنان درشت توأم است
• توی دهن شیر می رود : بسیار شجاع و نترس است
• تیر از کمان رفت : وقت تدارک کار گذشت
• تیری به تاریکی انداختن : به گمان و حدس نتیجه و سود ، کاری کردن
• تیشه بر ریشه خود زدن : خود را در معرض خطر نابودی قرار دادن
• حرف ج
• جا تر است و بچه نیست : کار از کار گذشته و چیزی موجود نیست
• جا گرم کردن : در محلی مستقر شدن
• جانا سخن از زبان ما می گویی : گله و شکایت بیجا از من دارید ، من خود به گله کردن از شما اولی هستم
• جان به عزراییل نمی دهد : بسیار خسیس است
• جان پدر ، تو سفره بی نان ندیده ای : هنوز جوانی و قدر مال نمی دانی
• جان کسی را بر لب آوردن : کسی را مدت زیاد در انتظار گذاشتن
• جای سوزن انداختن نیست : بسیار شلوغ است
• جای شکرش باقی است : باید خدا را شکر کرد که از این بدتر نشده است
• جایی نمی خوابد که آب زیرش برود : آن قدر زیرک است که کاری نمی کند تا دچار ضرر و زیان شود
• جگرش برای فلان چیز لک زده است : آرزومند خوردن یا داشتن آن است
• جنگ اول به از صلح آخر : قرار اول کار بهتر از تفاهم پس از دعواست
• جواب دندان شکن : پاسخ به جا و موجه
• جواب های هوی است : درشت گوی ، درشت می شنود
• جوجه را آخر پاییز می شمارند : نتیجه در پایان کار مشخص می شود
• جیبش را تار عنکبوت گرفته است : دیری است که نقدی به جیب ندارد
• حرف چ
• چار دیواری ، اختیاری : آدمی اختیار خانه خود را دارد
• چار میخ کردن : محکم کردن
• چاقو دسته خودش را نمی برد : نزدیکان و دوستان به یکدیگر زیان و آسیب نمی رسانند ( غلط کردی - من از بیگانگان هرگز ننالم :: که با من هرچه کرد آن آشنا کرد )
• چاه کن ته چاه است : ظلم و ستم ، فرجامی جز بدبختی ندارد
• چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ؟ : در کارها باید آینده نگر و محتاط بود
• چراغ کسی تا صبح نمی سوزد : خوشبختی های این جهانی دایم و پایدار نیست
• چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است : بخششی نابجاست
• چشم بازار را در آورده : بسیار بد خرید کرده است
• چشم به راه داشتن : در انتظار کسی بودن
• چشمت روز بد نبیند : آنچه بر ما رفت امید که بر تو نرود
• چشم چشم را نمی بیند : سخت تاریک است
• چشم ما شور بود ؟ : چرا تا ما آمدیم ، شما قصد رفتن کردید ؟
• چشم و چراغ : برگزیده و محبوب ( دید تو سریالا میگن اسد الله خان شما چشم و چراغ خونه اید )
• چشم و دل پاک است : کاملا مورد اطمینان و اعتماد است
• چشم و دل سیر است : بی اعتنا به مال و بلند نظر است
• چشم هایش آلبالو گیلاس می چیند : در اثر بی خوابی ، اشیا را درهم و تار می بیند
• چوب دو سر طلاست : پیش دو طرف دعوی ، منفور و بی آبروست
• چون دخلت نیست ، خرج آهسته تر کن : مخارج و درآمد آدمی باید متناسب باشد
• چون که صد آمد ، نود هم پیش ماست : وقتی به کمال مطلوب رسیدی ، سایر کمالات خود به خود حاصل می شود
• چیزی که عوض دارد گله ندارد : وضع حاصل پی آمد طبیعی کار شماست
• حرف ح
• حاجی ارزانی : به شوخی به گران فروشان می گویند
• حرف حق تلخ است : وقتی کلام حق ، به زیان شنونده باشد آن را بر نمی تابد
• حرف حق نزن ، سرت را می برند : هر راستی را نباید گفت
• حرف خودت را کجا شنیدی ؟ آنجا که حرف مردم را : غیبت کننده که در حضور شما بد دیگران را می گوید ، بدون شک ، از شما هم در حضور دیگران بد خواهد گفت
• حرف مرد یکی است : مرد از گفتار خود بر نمی گردد
• حساب به دینار ، بخشش به خروار : حسابگری با بخشش منافات ندارد
• حساب ، حساب است ، کاکا برادر : دوستی و خویشاوندی را نباید در معامله دخالت داد
• حنایش رنگی ندارد : بر گفته ها و وعده های او حساب نمی توان کرد
• حواله سر خرمن است : این وعده وفا نخواهد داشت
• حرف خ
• خاک برایش خبر نبرد : وقتی بخواهند از مرده ای بد بگویند ، کلام را با این جمله آغاز می کنند
• خاک مرده پاشیده اند : سکوت و خاموشی کامل آنجا حکم فرماست
• خانه قاضی گرد و بسیار است اما شماره دارد : مال زیاد ، بی حساب هم نیست
• خدا از دهنت بشنود : ای کاش چنان شود که تو می گویی !
• خدا از رگ گردن به آدم نزدیک تر است : خدا شاهد ناظر اعمال آدمی است
• خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند : احتیاج و نیاز ، خواری و زبونی می آورد
• خدا به آدم چشم داده : چرا بد انتخاب کرده اید ؟
• خدا به آدم دست داده : کارهای خود را نباید بر عهده ی دیگران گذاشت
• خدا به آدم عقل داده : چرا نسنجیده و ندانسته عمل می کنی ؟
• خدا بزرگ است : هنوز باید امیدوار بود
• خدا به قدر قلب هر کس می دهد : آدم حسود ، غالبا فقیر و بی بضاعت است
• خدا جای حق نشسته : ستمکار به کیفر زشتکاری خویش می رسد
• خدا خر را دید شاخش نداد : موذی و بدجنس است اما وسیله اذیت ندارد
• خدا را بنده نیست : سرکش و یاغی شده
• خدا کس بی کسان است : خداوند دستگیر درویشان و بینوایان است
• خر بیار و باقالی بار کن : در موردی گفته می شود که معرکه و جنجالی بر سر موضوعی بر پا شود
• خرج که از کیسه مهمان بود ، حاتم طایی شدن آسان بود : عطا و بخشش از مال دیگران سهل است
• خرش از پل گذشت : اکنون که کارش با یاری دیگران به انجام رسیده یاری کنندگان را فراموش کرده است
• خرش به گل مانده : ناتوان شد
• خر ما از کرگی دم نداشت : از بیم زیانی بزرگتر از ادعای خسارت پیشین گذشتم
• خروس بی محل : آن که گفتار و کردار نابجا دارد
• خر و گاو را به یک چوب می راند : رعایت مقام و مرتبه را نمی کند
• خط و نشان کشیدن : تهدید کردن
• خلایق هر چه لایق : توفیق مردمان به قدر شایستگی آنهاست ( من مرده ی این ضرب المثلم )
• خواب خرگوشی : کنایه از غفلت است
• خواب دیدن : به طمع افتادن ( شنیدید میگن باز چه خوابی برامون دیدی )
• خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو : چنان باش که همگان هستند تا رسوا نشوی ( این رو من واقعا تجربه کرد ، عجب تجربه تلخی هم بود )
• خوش را به آب و آتش می زند : برای رسیدن به مقصود به هر کاری دست می برد
• خود را به کوچه علی چپ می زند : برای کسب منفعت یا دوری از ضرر و زیان ، تجاهل می کند ( البته از وقتی کوچه علی چپ افتاد تو طرح دیگه این مثل کاربرد نداره )
• خود را به موش مردگی می زند : برای مصلحتی ، خود را به مریضی می زند
• خودم کردم که لعنت بر خودم باد : آنچه بر سرم رفت نتیجه بی تدبیری خودم بود
• خوشی زیر دلش زده : حال که بخت با او موافق است ، قدر نمی داند
• خون نکرده ام : گناه بزرگی مرتکب نشده ام تا سزاوار این کیفر باشم
• خیابان متر می کند : بیکار است ( این مثل ماله 100 سال پیشه الان باید بگی کارت می سوزاند تا معلوم بشه طرف بیکاره )
• حرف د
• دارندگی و برازندگی : ثروتمندان ، در خور شأن خویش زندگی می کنند .
• دایه مهربانتر از مادر : آن که بیش از حد و نابجا محبت می کند .
• درِ باغ سبز نشان دادن : با وعده و وعید ، فریب دادن .
• در پوست نگنجیدن : از رسیدن به آرزویی بسیار شاد بودن .
• در خانه اگر کس است یک حرف بس است : شنونده اگر عاقل باشد ، اشارتی کافی است .
• درِ خانه ات را ببند ، همسایه ات را دزد نکن : مالت را حفظ کن تا گمان دزدی به کس نبری .
• در دروازه را می توان بست ، دهن مردم را نمی توان بست : بهانه به دست خلق نباید داد ، چون مردم از غیبت و سخن چینی پروا ندارند .
• درد کوه را آب می کند : لاغری در بیماری ، شگفت انگیز نیست .
• درزی (خیاط) در کوزه افتاد : مردی درزی ، بر دروازه ی شهر دکان داشت و کوزه ای به دیوار آویخته بود ؛ هر وقت جنازه ای را از شهر بیرون می بردند ، وی سنگی در کوزه می انداخت و هر ماه سنگ ها را می شمرد . بعد از مدتی درزی خود از دنیا رفت . مردی به سراغ او آمد و دکانش را بسته یافت . از همسایه پرسید درزی کجاست ؟ همسایه گفت « درزی در کوزه افتاد » .
• در کار خیر ، حاجت هیچ استخاره نیست : در انجام کار خیر ، تردید نباید کرد .
• در مثل ، مناقشه نیست : در مثلی که آوردم مقصودم شما نبودید .
• دروغ گو کم حافظه است : دروغ گو ، خود ، خویش را رسوا می کند .
• در هفت آسمان یک ستاره ندارد : بسیار درویش و تهیدست است .
• در ، همیشه به یک پاشنه نمی گردد : اوضاع ، همیشه این طور نخواهد بود .
• دست از جان شستن : برای رسیدن به مقصود ، تن به مرگ دادن .
• دست بالای دست بسیار است : بر زیردستان ، ستم روا نیست . قدرتمند تر از شما هم هست .
• دست به دامن کسی شدن : به کسی پناه بردن .
• دست به دست کردن : تعلل و تسامح کردن .
• دست به دهن : بی چیز و نیازمند .
• دست به سرش کرد : با ارجاع کاری او را از سر خود باز کرد .
• دست به عصا راه رفتن : احتیاط کردن .
• دستِ پیش را گرفته است : با آن کخ خود ستمگر است ، حریف مظلوم و ستم دیده را ، جفا کار می خواند .
• دست راستش زیر سر شما باشد : امید است که شما هم به این خوشبختی برسید .
• دست رد به سینه کسی زدن : خواهش و التماس کسی را نپذیرفتن .
• دستش به پشتش نمی رسد : وقتی داخل خانه می شود ، در را نمی بندد .
• دستش به دهنش می رسد : آن قدر استطاعت مالی دارد که نیازمند دیگران نباشد .
• دستِ شکسته وبال گردن : از تحمل بدخلقی خویشاوندان و دستگیری بستگان تهیدست و
بی چیز ، چاره ای نیست .
• دستم بی نمک است : به هر که نیکی می کنم ، در حق من بدی می کند .
• دسته گل به آب دادن : مرتکب کاری ناسزاوار شدن .
• دستی از دور بر آتش داری : از رنج و سختی کار ، کاملا آگاه نیستی .
• دستی که نمی شود برید ، باید بوسید : وقتی بر حریف غلبه نمی توان کرد ، باید تسلیم شد .
• دل به دریا زدن : با وجود خطر و بیم هلاک ، بر کاری مصمم شدن .
• دل به دل راه دارد : دوستی و محبت ، پیوسته دو سویه است .
• دل دادن و قلوه گرفتن : شیفته وار و مشتاقانه با یکدیگر سخن گفتن .
• دل دل کردن : مردد بودن .
• دمش را روی کولش گذاشت : نا امید و شکست خورده ، برگشت .
• دم ، غنیمت است : فرصت را از دست نباید داد .
• دندان تیز کردن : به چیزی طمع بستن .
• دندان گرد بودن : بر کالاهای خود نرخ گران گذاشتن .
• دندانی که درد می کند باید کشید : زن یا دوست بد را باید ترک گفت .
• دنیا دو روز است : از خوشی های دنیا باید بهره برد
• دنیا محل گذر است : باید بدی کنندگان و دشمنان را بخشود .
• دنیا هزار رو دارد : پیش آمدها را باید در نظر گرفت و احتیاط را از دست نداد .
• دو پا داشت ، دو پا هم قرض کرد : به تندی گریخت .
• دو پا در یک کفش کردن : سماجت و پافشاری کردن .
• دود از سر بلند شدن : بسیار و متعجب و متحیر شدن .
• دود از چراغ خوردن : برای تحصیل دانش ، رنج فراوان بردن .
• دودش به چشم خودت می رود : کیفر این کار زشت را خودت خواهی دید .
• دوری و دوستی : رفت و آمدِ زیاد از حد ، به کدورت و دل آزردگی می انجامد .
• دوست آن باشد که گیرد دست دوست ، در پریشان حالی و درماندگی : دوست خوب هنگام سختی و درماندگی همراه آدمی است .
• دوستیِ خاله خرسه : محبت جاهلانه که بر ضرر محبوب منجر شود .
• دو قرت و نیمش باقی است : با وجود این همه محبت و لطف ، باز هم ناسپاسی می کند .
• ده مَرده حلاج است : بسیار زیرک و کاری است .
• دهنش آستر دارد : غذاهای بسیار گرم را به آسانی می خورد .
• دهنش بوی شیر می دهد : هنوز خلق و خوی بچگانه اش باقی است ؛ بچه است .
• دهنش چاک و بست ندارد : راز نکهدار نیست ؛ بی جهت دشنام و ناسزا می گوید .
• دیگی به دیگ می گوید رویت سیاه : خود او صاحب همان عیب است که در دیگران می جوید.
• دیگران کاشتند ، ما خوردیم ؛ ما می کاریم تا دیگران بخورند : آسایش فعلی ما حاصل رنج
گذشتگان است و بالطبع راحتِ آیندگان ، منوط به سعی و خدمت ماست .
• دیوار حاشا بلند است : انکار کردن سهل است .
• دیوار موش دارد ؛ موش هم گوش دارد : گفتن اسرار با آواز بلند ، نشان از بی خردی است .
• دیواری از دیوار ما کوتاه تر ندیده : ما را از همه ضعیف تر دیده ، از این رو به ما ستم روا می دارد .
• حرف ر
• رخت بر بستن : مردن .
• رشته ها پنبه شدن : رنج و تعبی ، باطل و هدر شدن .
• رفتم ثواب کنم ، کباب شدم : در ازای نیکی بدی دیدم .
• رگ خواب کسی را به دست گرفتن : راه نفوذ و تأثیر در کسی یافتن .
• روده بزرگه ، روده کوچکه را خورد : وقتی از گرسنگی بی تاب شوند گویند .
• روی پایش بند نیست : از پیشآمد حاضر ، بسیار شاد و خوشحال است . ( فکر کنم برا خستگی هم میگن )
• ریشش را در آسیا سفید نکرده : آزموده و با تجربه است .
• ریگ در کفش داشتن : مقصود نهانی داشتن .
• حرف ز
• زاغ سیاه کسی را چوب زدن : در کار کسی تجسس کردن .
• زبان سرخ ، سر سبز می دهد بر باد : نسنجیده سخن گفتن ، پشیمانی در بر دارد .
• زبانم مو درآورد : از بس گفتم خسته شدم .
• زمستان را شبی ، پیران را تبی : پیران در زمستان تحمل سرما را ندارند .
• زمستان رفت ، روسیاهی به زغال ماند : با این که یاری و مدد نکرد ، کار چنان که منظور بود انجام گرفت .
• زنگوله ی پای تابوت : طفل خرد سال مرد پیر .
• زیر آب کسی را زدن : کسی را نزد دیگری منفور کردن ، کسی را از کار بر کنار کردن .
• زیر بغل کسی هندوانه گذاشتن : کسی را با سخن دروغ و چاپلوسی به نخوت و عجب دچار کردن .
• زیر پای کسی پوست خربزه گذاشتن : با حیله و فریب ، کسی را دچار خطر و زیان کردن ، پاپوش درست کردن .
• زیر پای کسی نشستن : کسی را با وعده ها و گفتارهای دروغین ، فریب دادن .
• زیر کاسه ، نیم کاسه ای است : فریب و حیله ای در این کار پنهان است .
• زیره به کرمان بردن : کار عبث و بیهوده کردن .
• حرف س
• سال به سال دریغ از پارسال : هر چه بگذرد ، اوضاع نا بسامان تر است .
• سایه اش را با تیر می زند : سخت با او دشمنی دارد .
• سبیلش را چرب کردن : به او رشوه دادن .
• ستاره سهیل است : زود به زود نمی توان او را دید ، غیبت او طولانی است .
• سراپا گوش بودن : با دقت شنیدن .
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1